۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

مثل اباد:جنتي تو سوراخ نميرفت جارو به دمش مي بست


جرس: احمدي نژاد جنتي را به خانه اش راه نداد

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

تهران ساعت 10:23 دقیقه شب عطر هوس و درد وجدان

ظفر کی میره؟ این سوالی بود که یکی از بچه های اژانس پرسید.ساعت از ده شب گذشته بود.قبض اژانس رو گرفتم و ماشین رو روشن کردم.سه دختر که یکیشون در حال کشیدن سیگار بود.اول ظفر میریم.راه افتادم هنوز چند دقیقه ای نبود که مسیر رو طی میکردیم یکی از دخترا شروع کرد به حرف زدن با صدای بلند.ازم پرسید بچه ی کجایی؟ حدس زدم که از این سوال کردن نیتی داره.جوابش رو دادم و صدای ضبط رو زیاد کردم. نزدیکای ظفر که رسیدم ستاره که جلو نشسته بود گفت: یک چیز میخوام بگم زود فکر کن و بعد جواب بده! اسم من ستاره است این دو نفرم هم اتاقی های من هستند.ما ظفر کاری نداریم.جا داری! ترمز کردم .گفتم حرف اخر! گفت حقیقتش چند روزه حتی غذا هم درست و حسابی نخوردیم.اگه جا داری ما سه نفریم .20 تومن هم میگیریم.خونمون رو همسایه ها مشکوک شدن و زنگ زدن 110
زدیم بیرون حالا هم جا نداریم.این حرف اخر.زل زدم تو چشماش و سکوت کردم.وسوسه و هوس از یک سو و درد عذاب وجدان! از طرف دیگه.سوار ماشین شدم و دوباره حرکت کردیم. اولین ساندویچی نگه داشتم.خودم هم شام نخورده بودم.انگار فقط یه درد مشترک داشتیم تو اون لحظه .هر چهار نفر گرسنه بودیم! غذا رو که خوردیم به ستاره گفتم برید یه جای امن.من تنها کاری که از دستم بر میومد همین ساندویچ بود و بس! سیگاری روشن کردم و سوار ماشین شدم .اما نمیدونم کی رسیدم به اژانس. توی راه فکر کردم و فکر. به خودم فکر کردم.به اینکه چه بلایی سرمون اومده. توی مسیر غرق گذشته ی خودم شدم.چند وقت پیش شاید تو یکی از این تظاهرات های خیابونی یکی مثل ستاره و ستاره ها با من مشت گره کرده فریاد میزد.استقلال,ازادی و...
دارم مینویسم تا یادم بمونه که چرا زندگی میکنم. دل شوره هام از هر زمان بیشتره.
غربت در وطن حکایتی است بسیار غریب!
...

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

تفعل!

گفتا غمت سر اید
گفتم با منی؟
گفتا خموش
گفتم چرا؟
گفتا هوم!


۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

اي صبحدم گريزان ، معيارتان سياه است

                                                           هر تار موي يک زن ، بندد مسير تقوا ؟
                                                         اين خود گواه آن بس ، پندارتان سياه است
                                                               شد پرده سياهي معيار پاکي زن
                                                         اي صبحدم گريزان ، معيارتان سياه است

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

سروش نامه افزون لذتی برای من ماندگار

هر کسی تو زندگی یه خصوصیاتی داره.یکی دنبال پوله.یکی شهرت تا بگیر ......
همه اسم گلد کوئیست رو شنیدیم دیگه! رویای پوشالی رسیدن به پول.کلاشی و خود فریبی قرن حاضر.از اونجا که من بدجور کلم بوی قرمه سبزی میده,یه روز رفتیم تا شستشوی مغزی بشیم.البته نقشه داشتم تا یه خورده حال این جماعت ساده اندیش گولد کوئستی رو بگیرم.از من سوال از اونا سفسطه.از من سوال از اونا فرار به جلو که چه و چه و چه.تو این کشمکش سوال و جواب یکی گفت تو پول دوست نداری؟نمیخوای خوشبخت بشی؟ از من جواب که پول رو دوست دارم زیاد اما نه به هر قیمتی!
اما جواب دیگه ای دادم.حضرت علی میگه: بهترین تفریح کاره .تو ظاهر و این اوضاع فعلی شاید بگیم علی هم شکمش سیر بوده ها
اما من میگم علی اقا اتفاقا زده به خال ولی,باید این حرف یه خورده حجی بشه به حال و روز ما.
کار زمانی تفریحه از نظر من که 1-از روی عشق و علاقه انتخاب کرده باشی2-دغدغه مالی برات درست نکنه.به زبون ساده انقدر دستت به دهنت برسه که باعث نشه گزینه اول رو نقض کنه.(خب من عاشق سفال گری هستم.فقط عشقه رو دارم.ولی با این عشق که نمیشه جواب این همه مصیبت های روزمره زندگی رو بدم.(مثال:اقا دوماد چیکاره هستند:حاتم خله بود .ایشون سفالگرن)
اما مهمترین بخش جواب من به دوستان networki مون این بود که: من حاضرم قانع باشم از نظر مالی اما لذت ببرم از حداقل ها.
من از وبلاگ نویسی لذت میبرم.من از کتاب خوندن لذت میبرم.من از دونستن لذت میبرم.من از سیاست لذت میبرم.
من از موسیقی لذت میبرم.و.... اما یکی از لذت های من خواندن سروش نامه هایی است سراسر اعجاز.اندیشه ای غنی سرشار از فصاحت و بلاغت 
دکتر عبدالکریم سروش با قلم به جنگ سیاهی رفته.او بایدیست لازمه روشنگری زمانه
 مسعود بهنود روزنامه نگار چند وقته پیش که نامه اول سروش منتشر شد، گفت که وقتی خوندمش، ترسیدم!

 دوست دیگری گفت: متن سروش به قدری قویه که انگار داری مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری می خونی

 و باز هم : درسته که سروش این نامه رو برای علی خامنه ای نوشته ولی متن نامه بجای دفتر خاطرات خامنه ای در گنجینه ادب فارسی جای خواهد گرفت. شاید سالها بعد دانش آموزان ایرانی بجای حسنک وزیر یا بوسهل زوزنی حکایت عبدالکریم سروش و دیو ولایت فقیه را بخوانند

 و  : یکی هم باید پیدا بشه یک دیکشنری سروش به فارسی برای ما بی سواتا درست کنه!

و در اخر خود من که لذت میبرم از سروش نامه های  دکتر عبدالکریم سروش

به سفر باید رفت گر چه به مقصد نرسید                                       انقدر رفت و رفت تا به نهایت رسید

۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

قصه ی پر درد مجید توکلی و ضجه های مادر


چقدر زود گذشت… به چشم بر هم زدنی. هنوز ضجه “ندا بمون” توی گوشمان زنگ می زند و حال قصه ی پر درد مجید توکلی که با مرگ تنها چند نفس فاصله دارد.